سید امیرحسینسید امیرحسین، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
شروع عشق مامان و باباشروع عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

سید امیرحسین میرترابی

سید امیرحسین من دقیقا درپنجاهمین روز بهار سال 94 در بیمارستان خاتم الانبیا تهران بدنیا اومده و بنده یعنی مامان شکیبا قصد دارم خاطرات گل پسری

گشت و گذار آقا امیرحسین

     سلام عزیز مادر    پسری قشنگم هر روز میرفت گشت و گذار و کلی هم بهش خوش میگذشت،قربونت برم از همون نی نی گلوییت عاشق لاهیجان بودی خیلیم علاقه به اون حیاط پشتیه داشتی                                            دورت بگردم که انقدر با تعجب نگاه میکنی                     &nbs...
9 دی 1395

روزای قبل از واکسن دو ماهگی

سلام سلام گل پسری جونم برات بگه.کل ماه رمضونو اینجانب مامانی لاهیجان بودم و بابایی هم بعد از برگشتن از سرکار میرفت خونه بابافتاح،فکر کنم تنها کسی که خوشحال بود بابت شمال رفتن من مامان بابایی بود چون بعد از مدتها تنهایی سحری نمیخورد چون بابافتاح مریض بود و ماه رمضونا روزه نمیگرفت خلاصه به منم خوش میگذشت زیادی.برنامه روزانه مامانی بشرح زیر بود:اول صبح که پا میشدم تموم لباسای خودمو و شما رو میشستم بعدش شیردادن به شما بعدش پذیرایی های مکرر مان جون بعدش ناهار بعدش دوباره پذیرایی های مان جون و گشتن تو حیاطای شمال ،البته تو تموم این مدت شما همش مشغول شیر خوردن و خوابیدن بودی،البته مان جون شما رو برای گشت و گذار به حیاط میبرد خیلی هم عاشق اون درخ...
9 دی 1395

اولین مسافرت آقا امیرحسین

سلام پسرم این پست جا افتاده بود گلکم.اواخر خرداد که مان جون رفت لاهیجان،پیک کارای سنگین و جلسات بابامهدی شروع شده بود و همونطور که گفته بودم دادای کولیکی شما شبا دیگه بابایی رو از پا دراورده بود تو کل روز که روزه بود و شبا بعد از اینکه افطار میکردیم دردای شما شروع میشد و بعدش کهن خوب میشدی تا خود صبح خوابت نمیرفت منم پیشنهاد دادم که برم پبش مان جون تا کل ماه رمضون پیشش باشم چون مان جونم قلق تو رو خوب میدونست،این رفتن به نفع همه بود ولی مان جون که دلش برای شما پر میکشید از رفتن من خیلی خوشحال شد.برای همین 2تیر یعنی وقتی که شما یک ماه و 22 روزت بود رفتیم لاهیجان و این شد اولین مسافرت شما بابارضا عاشقته و تو این مدتی که اونجا بودیم انقدر دور...
9 دی 1395

فوت مامان گوهر

سلام مامانی تو پست قبلی برات نوشتم که بابا رضا بخاطر فوت مادرش برگشت تهران.;که البته بابارضا دوبار اومد تهران،یکی همین 11خرداد بود که مامان گوهر فوت کرد یه بار دیگه برای 40 مامان گوهر یعنی 18تیر که مان جونو باخودش برد. مامان گوهر یعنی مامان بابا رضا نزدیک به 4 سالی میشد که دچار آلزایمر شده بود،طفلکی این اواخر دیگه خودشو خراب میکرد و کنترل ادرار و مدفوعشو نداشت عمه منیژه طقلک که با جون و دل از مامان گوهر نگهداری میکرد دیگه از کت و کول افتاده بود یادش بخیر وقتی آقام(بابای بابارضا)وقتی زنده بود کل تایستون خونشون میموندم و چقدر خوش میگذشت،بعضی وقتا از دانشگاه برمیگشتم ،میرفتن خونه مامان گوهر و داستانهایی که دو میلیون بار شنیده بود...
8 دی 1395

دوماهگی پسرم

              سلام گل پسر مامانی 19 تیر یعنی روز جمعه ،درست وقتی شما 2 ماهه شدی مان جون رفت لاهیجان چقدر سخت بود این جدایی بعد از  تقریبا دو ماه زندگی با مان جونم من همینجوری وابستگی شدید به مان جون دارم حالا که مادر شدم دیگه بدتر شدم انگار آدم وقتی مادر میشه به پدر و علی الخصوص مادر بیشتر نیازمند میشه البته اینو بگماااااااااااااااا مان جونم دل کندنش از شما خیلی سخت بود و خیلی غصه خورد ولی دیگه چاره ای نبود چون بابا اومده بود دنبال مان جون تا ببرتش لاهیجان   بابا بخاطر  چهلم فوت مادرش اومده بود تهران.دفعه...
8 دی 1395