برج میلاد
سلام عشق مامان آخرای عید بود که دوست بابامهدی یعنی محسن کمرشو تو بیمارستان میلاد عمل کرد،خیلی طفلک اذیت شد سر این درد کمرش و آخر سر مجبور شد که این عمل سنگینو انجام بده من و شما و بابایی بطرف بیمارستان راه افتادیم،من میدونستم که با شما نمیتونم وارد بیمارستانی که پر از آلودگیه بشم ولی چون پروژه از شیر گرفتن شما رو شروع کرده بودم،مجبور بودم بعدازظهرها برم بیرون که البته تو پست مربوط به از شیر گرفتن شما ترفندایی که پیاده کردم رو میگم خلاصه وقتی رسیدیم بیمارستان،بابامهدی رفت تو و من و شما هم رفتیم برای خودمون گردش که البته شما خوابت رفت و بعد از ۲ ساعتی که بابایی اومد بیدار شدی و چون منم تو این دو ساعت همه جا رو گشته بودم،دلم می...