سید امیرحسینسید امیرحسین، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
شروع عشق مامان و باباشروع عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

سید امیرحسین میرترابی

سید امیرحسین من دقیقا درپنجاهمین روز بهار سال 94 در بیمارستان خاتم الانبیا تهران بدنیا اومده و بنده یعنی مامان شکیبا قصد دارم خاطرات گل پسری

لپ گلی

سلام مامانی فکر کنم شما بزرگ شی یه شناگر قهار بشی،بس که عشق آب و حمومی .منم یه روز در میون میبردمت حموم و بعد از کلی بازی میومدی بیرون،اونم چجوری؟؟با لپای قرمز شده و آماده برای گاز دورت بگردم آقا بامزه من سوال:خدایی میشه این لپا رو دید و بعدش بتونی خودتو کنترل کنی و گازش نگیری؟؟ پاسخ:خیر،ممکن نیست،مگر اینکه مامان صاحب لپ باشی و دلت نیاد صورت لطیف گلت آسیب ببینه   ...
14 بهمن 1395

کلماتی گهربار از آقای میرترابی کوچک

سلام خوجل موجل مامانی پسر قشنگ من ،انقدر خوش صحبت بودی که نگو از سه ماهگیت یه کلمه هایی مخصوص خودت داشتی ،که یادم میفته قند تو دلم آب میشه.مثلا تو سه ماهگیت به بابام میکفتی آغو،به مان جون میگفتی آکو، وسط تموم خنده هات میگفتی اونگی تو 5ماهگیت میگفتی دد،آقا.اما اولین چیزی که گفتی که تو زبون ما بزرگترا هم تعریف شده بود،کلمه بابا بود ،که تو شش ماهگیت  براحتی گفتی،انقدر قشنگ بابا رو ادا میکردی، که باباییت کلی کیف میکرد، آخه مستقیم تو صورتش نگاه میکردی و صداش میزدی بابا.البته به بابا فتاح و بابارضا هم بابا میگفتی اما بابا مهدیتو ،یه بابای تشدید دار روی ب ،خطاب میکردی شما تو 7ماهگیتم مامان میگفتی اما خیلی کم و24ساعته باباتو...
14 بهمن 1395

مامانی حسوده

سلام آقای امیرحسین میرترابی دیگه دارم عصبانی میشمااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا مامانمو صاحب شدی هیچ،قید بابامو بزن دیگه خوب،اصلا چه معنی میده تو مامان و بابای کس دیگه ای رو صاحب شی؟؟؟مگه خودت مامان و بابا نداری؟؟همش یا بغل مامانمی و داره رات میبره یا پهلوی بابام نشستی و باهاش حرف میزنی اصلا یعنی چی؟مامان بزرگ و بابابزرگتن که باشن، اما اول من بودمو بعدش تو اومدی ،اونا مال منم و تو هم مال منی،اصلا من مهمم و همه برای منن حالا که اینطور شد ،آقایوووووووووووووووووووووووننننننننننننننننننننن،داداشاااااااااااااااااااااااااااااااااااااممم،مامان جون  و بابا رضا واس ماس،یعنی  محبت و عشقشونم واس ماس اصلنشم کی گ...
13 بهمن 1395

تشک بازی و آقا امیرحسین

سلام قشنگ حسینم نمیدونم این شست پات چقدر خوشمزه بود که انقدر با ولع مک میزدیش،همچین میخوردیش منم وسوسه میشدم که بیامو یه امتحانی کنم کلا تو این ماه مثل همیشه پسر خوبی بودی و  بعضی وقتا اجازه مرخصی به بنده میدادی  تا یه شام و ناهاری برای خودمون درست کنم و  شما هم تو مدت کار کردنم  تو آشپزخونه،با تشک بازیت خیلی کبف میکردی مخصوصا با اون آینه وسطش که مرتبا خودتو توش میدیدی و با خودت حرف میزدی من کلا از تموم وسایل سیسمونیت هم راضی بودم و هم ازهمشون استفاده کردم یعنی هیچ چیز نبود که الکی برای حفظ تجملات و شلوغ کردن اتاقت گرقته باشم،یکی از این وسایل فوق العاده کاربردی،همین تشک بازی بود که روز و شب دعا به جون مان...
13 بهمن 1395

منوی غذای شش ماهگی شما

سلام جیگرم اون روزا دغدغه من،درست کردن غذاهای متنوع و درحین حال مقوی برای شما بود برای همین مامانی یه عالمه کتاب و مطلب از تو اینترنت خونده بود تا بتونه بهترین غذاها با بالاترین خاصیت غذایی رو برای شما درست کنه تموم هدف مامانی هم تازه خوری شما بوده یعنی ناهار یه غذا و شام یه غذای دیگه  و صبحونه هم به همین منوال البته اولین غذایی که به شما دادم لعاب برنج بود هم ضدحساسیته و هم هضمش راحته،اما سه روز سه روز به غذای شما چیزای جدیدی اضافه میکردم که اگه خدایی نکرده به هر کدوم حساسیت نشون دادی از رژیم غذاییت حذفش کنم یه چیز بامزه بگم شما از آرد برنج خوشت نمیومد و اگه حریره بادومو با آرد برنج درست میکردم لب نمیزدی،مامانی هم یه فکر ب...
12 بهمن 1395

واکسن شش ماهگی

سلام پسر کوچولوی من                     دوباره موعد واکسنت رسیده بود اونم واکسن شش ماهگیت که عین واکسن دوماهگیه یادته گفتم واکسن 4 ماهگیت چه تب شدیدی کرده بودی اما سر واکسن دوماهگیت هیچ تبی نداشتی؟؟مامانی هم با فکر اینکه واکسن شش ماهگیت عین دوماهگیته و تو اصلا تب نمیکنی خودشو آروم میکرد ولی در واقع تو دلش یه غوغایی بود روز 4شنبه21 آبان صبح خیلی زود بعد از دادن شیر و قطره استامینوفن ،با بابالمهدی بردمت مرکز بهداشت و واکسنتو زدیم که الحمدلله مثل همیشه آروم و صبور بودی ،بعدش شما رو وزن کردن و طبق معمول کارکنان بهداشت بخاطر زیادی  وزن شما بهم گله و ...
12 بهمن 1395
1