سید امیرحسینسید امیرحسین، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
شروع عشق مامان و باباشروع عشق مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

سید امیرحسین میرترابی

سید امیرحسین من دقیقا درپنجاهمین روز بهار سال 94 در بیمارستان خاتم الانبیا تهران بدنیا اومده و بنده یعنی مامان شکیبا قصد دارم خاطرات گل پسری

سلفی

سلام جوجه جوجه طلایی کوچولو بااستعداد من، موبایل همه رو میگیره و بجز مواقعی که صفحه،قفل داشته باشه،راحت بازش میکنه و از خودش عکس میگیره،اونم از نوع سلفیش   این دیگه آخرش بود،گوشیمو گذاشته بودی زیر پات و با انگشت پات از خودت عکس انداختی،یاد این عکسای اینستاگرامی افتادم قربونت برم من که آنقدر هنرمندی،با اون ژستای خوردنیت    ...
16 آبان 1396

بامزه خان

سلام قشنگ مادری دورت بگردم که هم شیطونی و هم خیلی بامزه این حرف من نیستاااااا؛همه میگن یه جوری هستی که در کنار تموم شیطنتات ،آدم رو میخندونن و همین باعث میشه که در ازای همه شیطونیات،همه بامزه بازیا تو ببینن و دوست داشته باشن،به قول یه بنده خدایی وقتی امیرحسین هست هزارتا درد هست و وقتی نیست سه هزارتا تو این عکسا خودت کلاه و شالگردنتو انداختی و چون زمستان بود ،تنها لباسی که برای بیرون رفتن لازم میدونستی همین شال و کلاهت بود حالا تو هر حالتی چه با لباس و چه بی لباس اینجا هم تل زدی و دختر خوشگلی شدی،خدا بیامرزه تلمو ، دیگه بعد از اون قضیه هرجای خونه رو گشتم ،گیرش نیاوردم. یه ادا و اطوار...
15 آبان 1396

شیطونک مامانی

سلام مامانم پسری من خیلی شیطون تشریف داشتی و داری کلی کارای خطرناک میکنی،مثلا کوچولوی من این الان چیه؟؟ بله، ظرف درپوش ماکروفر که من بی خبر از همه جا در نتیجه یه لحظه غفلت باید  بیام و شاهد چنین صحنه ای باشم،شما آنقدر دکمهstartماکرو رو فشار داده بودی که  این بدبخت به این شکل در اومده بود یا مثلا این چیه قشنگم؟؟ بله خدا بیامرزتشون گلای تزئینی  مامان بود که همه رو  طی یه عملیات کاملا متبحرانه شکوندی آخه این چه سرگرمیه  که هر روز سیصد بار میز جلو مبلی رو اینطوری میکنی ؟؟ آنقدر لاستیکی توی ماشین لباسشویی رو کشیدی که وقتی لباس میشستم تو آشپزخونه سیل راه می افتاد،آخر سر هم ...
14 آبان 1396

بازیهای پسری(قسمت دهم)

سلام گلکم با ترکیب ماست و رنگ غذا برات مثلا خودم گواش درست کردم و با دادن یه قلم مو به دستت و چسباندن کاغذ به کانتر اپن ،خواستم اولین تجربه نقاشی با گوا ش رو داشته باشی،تو تموم مدت نقاشی فقط حواست به این بود که دستات یه وقتی به ترکیب ماست و رنگ آلوده نشه،چون همینطوری که گفتم از کثیفی دستات بدت میومد ولی احساس میکنم تجربه خوبی برات بود و برای ۵ دقیقه شما رو مشغول خودش کرد ...
8 آبان 1396

کمک دست مامانیش

سلام عشق کوچولو من هدف از گذاشتن این پست صرفا بخاطر اینه که بدونی از همین کوچولوییت بشدت مسئولیت پذیری،و فقط هدفت کمک مامانه ولی خوب چون کوچولویی نمیتونی خوب کارا رو انجام بدی و بعد از هر کمکی که به مامانت میکنی،کار مامان و  درواقع دوبل میکنی که این امر کاملا طبیعیه و نباید از یه فسقول بیست ماهه انتظار داشت که مثلا پیازداغ رو صرفا فقط تو خود ماهیتابه سرخ کنه و بدلیل عدم هماهنگی حرکات دستش،تموم پیاز داغا رو ،روی گاز و سرامیک آشپزخونه میریزه یا مثلا میخوای پودر بریزی تو جا پودری ماشین لباسشویی ،وسط مسطای باز کردن جا پودری یهویی متوجه آب ریختن تو محفظه میشی و شما هم عاشق آب بازی،تموم زندگیمو میکنی آب و کف،دیگه چه میش...
8 آبان 1396

بازیهای پسری(قسمت نهم)

یکی از بازیهایی که باعث افزایش مهارت دست ورزی و افزایش خلاقیت و هوش بچه ها  میشه ،بازی با خمیره.چون پسری قشنگم ،سنش طوری نبود که از این خمیرای آماده بازاری در اختیارش بذارم،برای همین یه یا علی گفتم و خودم دست به کار شدم و با  حرارت دادن متوسط ،یه لیوان اب و  یه لیوان آرد و یک جهارم لیوان نمک،همراه با یک ق غ ابلیمو و دو ق غ روغن ، یه خمیر نمکی خانگی درست کردم تا  دیگه  شاهد خطر ناشی از خوردنش توسط پسرم نباشم، چون کوچولوها تا حدود سه سالگی هنوز با چشیدن و فروبردن اشیا تو دهنشون به حس کنجکاویشون جواب میدن. خلاصه بعد از آماده شدن خمیر و دادنش به پسرکم،بدلیل مقداری چرب بودنش هنوزم حس چندش پسریم...
7 آبان 1396

بازیهای پسری(قسمت هشتم)

چون پسری قشنگم علاقه خاصی به دست کردن تو کیسه برنج و لمس دونه های برنج داشت،برای همین یه مشت برنج رو با رنگ غذا که کاملا خوراکیه، تو دو رنگ،رنگ آمیزی کردم و در اختیار شگذاشتم ایشونهم با یه عشقی دست تو برنجای رنگی میکرد که دیگه تموم اون نتایج بعد از اتمام بازی ایشون و خستگی  ناشی از جمع کردن دونه های برنج  توسط بنده، به فراموشی سپرده میشد. بعد از اتمام این بازی، تا یه هفته در حال جمع کردن اون برنجای رنگی از زیر مبلا و فرشا بودم و تنها بازی که یه بار انجام دادش همین بود،چون من دیگه برنج رنگی در اختیارش نذاشتم. نه بابت زحمت جمع کردن بعدش،نههههه،به دو دلیل دیگه این کار رو تکرار نکردم. دلیل اول:بخاطر هدر ر...
7 آبان 1396

بازیهای پسری(قسمت هفتم)

یکی از بازیهایی که هنوزم که هنوزه نتونستم توسط شما بدرستی انجامش بدم،چسباندن یه سری اشیا به چسب پهنی بود که دو طرفش  رو به اپن آشپزخونه چسبونده بود. چون شما بشدت عاشق چسب پهن بودی ، اصلا حواست به چسباندن وسایل نبود و فقط میخواستی چسب رو از اپن بکنی و تو دستات مچاله کنی.البته مچاله کردن چسب هم باعث دست ورزی شما میشد اما هدف من از تدارک این بازی چیز دیگه ای بود ...
7 آبان 1396